۩۩۩ ☫   (طریقت)  حکایت / دوبیتی  + اشعار ☫۩۩۩

عکس پروفایل گل , عکس پروفایل گل زیبا .

اندیشه ی بود وُ نبود از سود مانده

عود از روانم می رود محمود مانده

هر عاقل اندر حسرت مقصود مانده

دیوانه ناگه در هدف مسجود مانده .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت، مردم ده با این که ی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند.
پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید.
شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: 

چاره ای بیندیشید که به سبب ی گندم های مردم از نفرین آن ها در عذابم.
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسر کوچک تر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد می گیریم .

پسر بزرگ تر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگ تر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسئولین ما رسید!


 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت   

 

 گل نسرین
.

.

 

مردم ,مانده ,انصاف ,آسیاب ,آسیابان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تیم امنیتی هایجک تدریس خصوصی اول دبستان تعمیرات وسایل برقی kennedytlhy0 love دانلود برای شما خرید اینترنتی بیرجند موزیک بکس رپ پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان مشاوره حقوقی